پارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـمپارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـم، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

ღஜღ پارسا کوچولوی مـــــــا ღஜღ

پسر هفت ماه و پانزده روزه ی من...

الحمدلله رب العالمین...     دیــدن روی تو بر دادن جـــــــــــــان می ارز د                لحظه ای پیش تو بودن بــه جهـان می ارزد                                        سلام همه ی وجود مامان: پسر گل من روزها داره تند تند میگذره و ما شاهد بزرگ شدن و قد کشیدنت هستیم و روزی نیست که به خاطر وجود تو از خدا تشکر نکنیم ...
30 شهريور 1390

پسره بابایی...

                     سلام نفس من: پسر گل من چند روزی هستش که به باباجونت خیلی وابسته شدی و مرتب دنبالش گریه میکنی. وقتهایی که باباجون میخواد بره سره کار توی خونمون بساطی به پا میشه . تو شروع میکنی بغض و گریه و جیغ ... البته چند وقته یواشکی و بدون خداحافظی از من میره تا شما نبینی  و بهونه نگیری. بعد توی راه زنگ میزنه و میگه خدا حافظ من رفتم. بابا جون به سختی ازت دل میکنه و راهی میشه.ولی  به قول خودش  کلی ذوق میکنه و همش میگه پسرم باباییه...  ...
22 شهريور 1390

تبریک تولد به دایی حمید...

پارسا جونم امروز یعنی ١٧ شهریور سالروز تولد دایی حمید بابای سما جونه. دایی جون که تو رو خیلی دوست داره و  حتی وقتهایی هم که توی ماموریت  هستش همیشه به وبت سر میزنه و واسه تک تک پستها پیغام میزاره.و میدونم که تو هم خیلی دوستش داری. حالا میخوایم باهم واسش تولد وبلاگی بگیریم این کمترین و کوچکترین کاریه که میتونیم واسش بکنیم...                چه لطیف است حس آغازی دوباره، و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس… و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن! و چه اندازه شیرین ...
17 شهريور 1390

هشت ماهه شدن گلم...

خدایا شکرت... همۀ  امیدم 8 ماهه که قدم روی چشم ما گذاشتی و گل سرسبد و چراغ خونمون شدی. از دیدن بزرگ شدنت لذت میبرم  عزیزم. ولی گاهی وقتها هم دلم واسه نوزادیهات تنگ میشه و میرم سراغ عکسها  و فیلمهات.اون وقتهایی که اینقدر کوچولو بودی که روزهای اول واسه بغل کردنت استرس داشتم و به سختی میتونستم کارهای روزمره ی تو و خودم رو انجام بدم.تا کم کم به کمک بقیه راه افتادم و بیشتر کارها رو یاد گرفتم. حالا  خیلی چیزها تغییر کرده .  بهتر و  بیشتر از اونی که فکرش رو میکردم از پس همه ی کارها بر میام. همه ی اینها رو مدیون لطف خدا جون هستم .خدایی که همسر مهرب...
13 شهريور 1390

عاشقانه با تو...

  ♥ من همه نیلوفران را فرش راهت میکنم ♥ ♥  من جهانی را فدای یک نگاهت میکنم  ♥            همین بسمه ... همین که تو اینجا کنار منی‚ همین که کنارت نفس میکشم همین که تو میخندی و من‚ فقط کنار تو از غصه دست میکشم همین که تو چشمای من زل زدی نگاهت پناه دل خستمه نمیخوام که دنیا بهم رو کنه‚ همین که کنار منی بسمه من حتی به این حدشم راضیم‚ که باشی کنارم بمونی فقط واسه من فقط بودنت کافیه‚ دیگه هیچی جز این نمیخوام ازت واسه من فقط بود...
11 شهريور 1390

شش ماه و نیمه شدن گلم...

سلام قند عسل مامان: پسر ناز من چقدر زود داره میگذره. نیمه ی شش ماهگی رو هم طی کردی.ببین چقدر خوشگلتر و ماهتر شدی ستاره ی من   خوشمزگیهات و دلبریهات هر روز دار بیشتر میشه آخه ما چه کار کنیم با تو دردونه؟ الهی دردات بیاد تو وجود من عسلم   پسر گلم دیگه تلاشت واسه چهار دست و پا رفتن خیلی بیشتر شده فکر کنم دیگه همین روزا بالاخره موفق بشی. ایشاالله... خودتو بلند میکنی و میخوای بری جلو ولی با سر میخوری زمین و سرت تالاپی صدا میده... الاهی بگردم... بعد خسته میشی و یه کم استراحت میکنی و دوباره شروع میکنی دیگه اینکه پسرم...
31 مرداد 1390

آتلیه رفتن پارسا جون

سلام نفس مامان:  پارسا جونم گل قشنگ مامان چند روز پیش همراه باباجون و خاله زهرا رفتیم آتلیه تا از شما عکس بگیریم. با خودم فکر میکردم که شاید تو آروم نشینی و بی قراری کنی ولی در کمال ناباوری از محیط آتلیه و آقای عکاس که مدام قربون صدقت میرفت خوشت اومده بود و هزار ماشاالله فقط میخندیدی.  خودم هم شیطونی کردم و یه چندتا عکسی انداختم(مثلا تو رو برده بودیم آتلیه). امروز رفتیم عکسها رو گرفتیم. وای پسرم وقتی دیدم دلم ضعف رفت. اینقدر عکسهات قشنگ شده که نمیدونم چه جوری توصیفش کنم. شنبه هم میریم عکس بزرگ و cd عکسها رو میگیریم و حتما میزارم تو وبلاگت. قربون پسر  خوشگلم برم که اینقدر&n...
20 مرداد 1390

14 مرداد و تولد 2 گل...

  مسعود جان همسرمهربو نم     امروز با شکوهترین روز هستیست  روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد   و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد     عزیزم  من بی تو هیچم ،روز میلادت تنها بهانه ایست تا با جان و دل فریاد بزنم    دوستت دارم   من با تو خندید م، با تو عاشق شدم و با تو عشق معنی شد     وجودت بهترین تکیه گاه برای بودن است  و نفسهایت آرام ترین آهنگ دنیاست   تولد تابستانی ات مبار...
14 مرداد 1390

تدارک برای تولد بابا جون

 سلام هستی مامان: خوبی شیطونک من؟ الاهی من فدای اون شکل ماهت بشم دردونه.ماشاالله هرروز داری خوشگلتر میشی نفس من .  گل مامان منو ببخش به خاطر کم کاری های این چند روز. آخه من از جمعه ی پیش تاحالا مریض و بی حال بودم و فشارم هم خیلی پایین بود.تا نرفتم دکتر و کلی آمپول و سرم نزدم هم خوب نشدم. به خاطر همین هم خیلی نتوستم درست و حسابی به تو برسم و ازت مراقبت کنم. . بیشتر کارهای شما افتاده بود گردن باباجونت. دستش درد نکنه ماشاالله یه تنته به همه ی کارها میرسه و از پس همه چیز بر میاد.     عزیز دلم: فردا تولد بابا جونه.همینطور هم تولد هفت ماهگی شما.به سلام...
13 مرداد 1390